به وبلاگم خوش آمدید.میخوام جمله های قشنگ و دل نشین اینجا بذارم.این جمله ها رو اول برای خودم میگم.بعد برای شما.سعی می کنم هر روز بروز کنم یادتون باشه دنیا جای خوشگذرانی نیست بلکه جای خوب گذرانیه.غم و شادی میگذره.امیدوارم از لحظه لحظه های زندگیتون خوب استفاده کنید.

کی گفته زمان طلاست ... !؟

من مزه مزه اش کردم ....

زمان عین الکله!!! ثانیه ثانیه میسوزونه میره تو عمق وجودت ....

مست مست که شدی ، چشاتو باز میکنی

میبینی عمرت گذشته و تو موندی‌ و خماری از دست رفتن یک عمر ... !

:: موضوعات مرتبط: جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: زمان, طلا, الکل,
نویسنده : یک دوست
کره
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت،

آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت♥

مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ٰ

و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید♥

روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد ٰ

و تصمیم گرفت آنها را وزن کند♥

هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود♥

او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:

دیگر از تو کره نمى خرم،

تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى ٰ

در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است♥

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:

ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم

و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم ♥



یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم♥


:: موضوعات مرتبط: جملات زیبا، ،
نویسنده : یک دوست
مادر

مادر من فقط یک چشم داشت من از اون متنفر بودم.اون همیشه مایه خجالت من بود.اون برای امرار معاش خانواده برای بچه ها و معلم های مدرسه غذا درست میکرد.یه روز اومده بود دم مدرسه که بهم سلام کنه و منو به خونه ببره.خیلی خجالت کشیدم چطور اون تونست بامن این کارو بکنه؟
به روی خودم نیاوردم فقط باتنفر بهش نگاه کردم و ازاونجا دور شدم.یه روز یکی از همکلاسی هام منو مسخره کرد گفت مامانت فقط ی چشم داره هه هه هه فقط ی جوری میخواستم خودمو گم و گور کنم.میخواستم زمین دهن وا کنه و...
کاش مادرم ی جوری گم و گور میشد
روز بعد بهش گفتم اگه میخوای منو بخندونی و خوشحالم کنی چرا نمیمیری؟؟
اون هیچ جوابی نداد..حتی یک لحظه هم به حرفی که زدم فکر نکردم چون خیللللللللللی عصبانی بودم...احساسات اون برام هیچ اهمیتی نداشت.
دلم میخواست از اون خونه برم و هیچ کاری با اون نداشتم.سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم.اونجا ازدواج کردم و خونه گرفتم و زن وبچه داشتم
اونجا خیلی ارامش داشتم...تا این که ی روز مادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بود همین طور نوه هاشو...وقتی ایستاده بود دم در بچه ها بهش خندیدند من سرش داد کشیدم و بهش گفتم چرا خودشو بی خبر دعوت کرده..بهش گفتم چطور جرئت کردی خودتو همینجوری دعوت کنی و بچه هامو بترسونی؟؟همین الان گمشو از خونه من بیرون...اون به ارومی جواب داد:اوه ببخشید مثل اینکه ادرسو اشتباه اومدم و رفت
یه روز یه دعوت نامه به خونه ی من در سنگاپور اومد برای شرکت در تجدید دیدار دانش اموزان مدرسه من به همسرم دروغ گفتم که به ی سفر کاری میرم...بعد از مراسم رفتم به همون کلبه قدیمی خودمون فقط به خاطر کنجکاوی همسایه ها گفتن که اون مرده...من حتی ی قطره اشکم نریختم...اونا ی نامه بهم دادن که ازشون خواسته بود به من بدن...تو این نامه نوشته بود که:


ای عزیز ترین پسر من من همیشه به یادت بودم خیلی ببخشید به خونه ی تو تو سنگاپور اومدم و بچه هاتو ترسوندم...خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا...ولی ممکنه نتونم از جام بلند بشم بیام تو رو ببینم


وقتی داشتی بزرگ میشدی و دائم باعث خجالتت میشدم خیلی متاسفم اخه میدونی وقتی کوچیک بودی تو ی تصادف ی چشمتو از دست دادی ...به عنوان ی مادر نمیتونستم که تحمل کنم تو داری با ی چشم بزرگ میشی...بنابر این مال خودم رو به تو دادم..برای من ی افتخار بود که پسر من به جای من دنیای جدید رو به طور کامل ببینه..با همه عشق و علاقه به تو



❤مادرت ❤

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: مادر,
نویسنده : یک دوست
گم شده ام

خـــدایـــا گـــم شـــده ام

نــه راهـــنــمــایـــی نـــه نــشـــانـــی از رد پـــایـــی

دســـتـــانـــم فـــقـــط رو بـــه آســـمـــان تـــوســـتــــــ

خستــــه ام !

هــــــــــــــوای دلـــــــــــم آلــوده اســـتــــــ . . .

آلوده به گنـــــاه ، به دل مشغولی های عالـــــم،

و هـــیچ چیز نـــدارم جـــز تـــو

و کـــورســـوی امـــیـــدی که هـــنــوز در قـــلــبـــم پیداســـتــــــ

دســـتـــم را بـــگـــیـــر...

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
نویسنده : یک دوست
موضوع انشا

موضوع انشا : خوش بختی …
به نام خدا
خوش بختی یعنی قلب پدر و مادرت بتپد …
پایان !!!

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: قلب, پدر, مادر, ,
نویسنده : یک دوست
کلینیک خدا

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...

 خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

 زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

 آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...

 و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

  به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

 بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

 فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

 زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!

خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :

 

 هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

 

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند.

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: خدا, عشق,
نویسنده : یک دوست

 

 
 

 


:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: شکست, رشد,
نویسنده : یک دوست
قرار نبود

قرار نبوده تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم که مبادا مثل کلوخ آب شویم



قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی،
ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی،
خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی ...




هر چه فكر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم
تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم
این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟



قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم،
از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم



بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود
باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند.




قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن،
طبقه روی طبقه برویم بالا



قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد
بی شک این همه کامپیوتر و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده ...



تا به حال بیل زده‌اید؟
باغچه هرس کرده‌اید؟
آلبالو و انار چیده‌اید؟
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟
آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست.



این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،
برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان،
برای خیره شدن به جاریِ آب شاید،
اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.




قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند.
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً،
که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم
و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.




من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان،
بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه ‌زنده بودن مان.




قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن،
این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.



قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم.



قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.




قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی
یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.




قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن
و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم ...




چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای
که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده !



آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا ...

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
نویسنده : یک دوست
ارزش تماشا
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: تماشا, زندگی,
نویسنده : یک دوست
سادگی
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: سادگی,
نویسنده : یک دوست