به وبلاگم خوش آمدید.میخوام جمله های قشنگ و دل نشین اینجا بذارم.این جمله ها رو اول برای خودم میگم.بعد برای شما.سعی می کنم هر روز بروز کنم یادتون باشه دنیا جای خوشگذرانی نیست بلکه جای خوب گذرانیه.غم و شادی میگذره.امیدوارم از لحظه لحظه های زندگیتون خوب استفاده کنید.
میگذرد

از شیخ ِ بهایی پرسیدند :
خیلی سخت می گذرد ، چـه باید کرد ؟
شیخ گفت: خودت که می گویی ،
سخت می گذرد ، سخت کــه نمی ماند!
پس خـــدا را شکــر کــه می گذرد و نمی ماند .

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: خدا, سخت, زندگی,
نویسنده : یک دوست
شیطان

هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می كند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏
آن وقت من اشتباه می كنم و او
با اشتباه های دلم حال می كند.

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: شیطان, شماره,
نویسنده : یک دوست

ســـــــــــــــــاکت که می مانی...

میگذارند به حساب جواب نداشتنت!

عـــــــــــــــــــمراً ... بفهمند داری جان میکنی تا... حرمـــتـــــــــهـا را نگه داری

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
نویسنده : یک دوست
برنامه زندگی

برنامه‌ی زندگی

هیچ می‌دانی؟
زندگی ساعت تفریحی نیست
که فقط با بازی
یا با خوردن آجیل و خوراک
بگذرانیم آن را ..

هیچ می‌دانی آیا
ساعت بعد چه درسی داریم؟

زنگ اول دینی
آخرین زنگ حساب؟

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: زندگی, برنامه, حساب,
نویسنده : یک دوست
سالمندان
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: سالمندان, پارک,
نویسنده : یک دوست
تکیه
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: خدا, تکیه,
نویسنده : یک دوست
کجایی خدا
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: خدا, دلتنگ,
نویسنده : یک دوست
مواظب چشمانم باشی

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت
نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت
“ دلداده اش را “ با او چنین گفته بود :
« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای
یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »
و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست
دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »
دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست
دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: عاشانه, ازدواج, داستان,
نویسنده : یک دوست
همه ما نابیناییم
نویسنده : یک دوست
دریا باش

کودکی که لنگه کفشش را دریا از او گرفته بود ؛

روی ساحل نوشت :

دریا دزد کفشهای من...

مردی که از دریا ماهی گرفته بود ، روی ماسه ها نوشت:

دریا سخاوتمندترین سفره هستی...


موج آمد و جملات را با خود شست...


تنها برای من این پیام را گذاشت که ؛


برداشتهای دیگران در مورد خودت را ، در وسعت خویش حل کن

تا دریا باشی...

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، ،
:: برچسب‌ها: دریا, کفش,
نویسنده : یک دوست